چی شد که اینجوری شد؟ یعنی چی شد که امید رفت و جاشو به لبخندای الکی و منزوی شدن از همه چیز و همه داد؟ دور و برم رو که نگاه میکنم میبینیم هیچ کسی نیست. خودمم به تنهایی عادت کردما. یعنی همش دوست دارم تنها باشم و خودمو حبس کنم. آخرش هم نمیدونم به کجا میرسه. با هر نخ سیگاری که یواشکی میرم پشت خونه و بغل سطل آشغالا میکشم یه سری از این فکرا میاد تو مغزم. مصرفش هم رفته بالا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر